نویسنده:محمد قطب
مترجم: سيد هادي خسروشاهي
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه الی یوم الدین و اما بعد:
پس از تأمين غريزه حب ذات و فراغت يافتن از حفظ جان، غريزه جنسي از ساير غرايز و احساسات بشر به مراتبتندتر است. دير زمانيست كه انسان از ناحيه درندگان و آفات مرگبار زندگي، فكرش آسوده شده، ولي هنوز غريزهجنسي تنها نيروييست كه تسلط خود را بر تمام طبايع وي همچنان باقي نگاه داشته است.
هر نظامي كه تمايل به عياشي و خوشگذراني دارد و براي زندگي هدفهاي عاليتري در نظر نگرفته، بيشتر غريزه جنسيرا در مردم تحريك ميكند. مردم در اينگونه كشورها هم از غذاهاي مقوي و بسترهاي گرم و نرم و نيرويي كه از بيكاريو بيعاري در وجودشان انباشته گرديده، تحريك ميشوند، و هم چون امور زندگي خود را به سهولت تأمين ميكنند،به همين دليل فراغت بال و وقت آزاد ايشان بسيار است، ولي چون هدفهاي عالي روحاني ندارد، به ناچار خود راآمادهكردهاند تا به عوامل تحريكآميز شهوت پاسخ مناسب و فوري بدهند.
تضاد مصلحتآميز و مفسدهبرانگيز:
امور جنسي از اين نظر مسأله ايجاد كرده كه در يك لحظه هم براي انسان ضرورت دارد و هم زيان.
زيرا از سويي ادامه رشته حيات وابسته به اينست كه در ميان ابناي بشر اين امر بهگونه مداوم صورت گيرد. از اين روهمه بايد نيرويي داشته باشند كه چون در برابر جنس مخالف قرار گرفتند، چنان تحريك شوند كه خود موجبات توليدمثل را فراهم آورند.
ولي از سوي ديگر، اگر انسان بخواهد به انگيزش نيرومند غريزه جنسي هميشه پاسخ بدهد، مانند حيوان به مرتبهنازلي سقوط ميكند. چه در اين صورت نتيجه آن ميشود كه فعاليت غريزي و ضروريات جسماني جايگزين افكارعالي گرديده، نگذارد كه آدمي به شئون جاويد انسانيت و اشتغالهاي ارزشمند بپردازد. اين وضع، جامعه را ويران وپايههاي تمدن اقوام را متلاشي ميكند و سپس همهچيز، رو به نابودي ميرود.
ايجاد تعادل ميان اين دو حالت متضاد در زندگي انسان كاري بسيار دشوار مينمايد.
در دنياي حيوانات، غريزه زمان فعاليتهاي جنسي را معين ميگرداند و پس از آنكه كار خاتمه يافت و تخم نسل آيندهدر شكم ماده مستقر گرديد، نر و ماده از هم جدا ميشوند، اين جدايي به اراده خود حيوان نيست، بلكه حاكي از نبودنتمايل جنسي در نهاد او ميباشد.
اما انسان در محدوديت غريزه نيست و هميشه ميتواند به امور جنسي بپردازد. ولي از آنجا كه نبايد كار جهانبيحساب و كتاب باشد بر اثر اين آزادي، مشكلات فراواني پيش ميآيد كه انسان سرانجام خود را مجبور ميبيند كهبايد مشاعر جنسي خود را تنظيم كند. بدينوسيله تأمين نسل بوقوع پيوسته، از ناحيه طغيان شهوت به فرد و جامعهزيان وارد نميآيد.
انسان هر اندازه در تعديل و كنترل غريزه جنسي تواناتر باشد، در نردبان تكامل گامهاي رساتري برميدارد. چه بشر بافرورفتن در لذايد جنسي از ساير هدفهاي زندگي باز ميماند.
از سوي ديگر، تعطيل غريزه جنسي نيز به رسم مقدسمآبي و كنارهگيري از دنيا، موجب تكامل انسان نميگردد، چه بااين عمل علاوه بر آنكه بار مشقتآوري برخود تحميل ميكند و تمايلاتش به واپسزدگي ميگرايند، موضوع نسل نيزكه يكي از هدفهاي مهم زندگيست، متوقف ميگردد.
بنابراين، تكامل واقعي انسان هنگامي شروع ميشود كه ميان انگيزههاي متضاد و خواستهاي گوناگون او تعادل وهماهنگي ايجاد شود.
غريزة جنسي از نظر فرويد:
در اين بحث كه موضوع امور جنسي مطرح گرديد، ناگزير بايد يادي هم از فرويد كنيم. زيرا وي تمام كوشش خود را بهاين بحث مصروف داشته و كتابي هم در اين زمينه بنام: Three Contributions to the Sexual Tbeory نوشتهاست. ساير كتابهاي فرويد نيز بر محور غريزه جنسي دور ميزنند. وي تمام احساسات بشر و زندگي او را ناشي از اينغريزه ميداند. بنابراين، اگر كودك از پستان مادر شير مينوشد، به عقيده فرويد لذّت جنسي را احساس ميكند! و اگرخود را به مادرش ميچسباند باز به تحريك غريزه جنسي است! (آيا دختر هم نسبت به مادر خود احساس جنسيدارد؟) همچنين كودك در تمام حركات خود از غريزه جنسي استفاده ميكند. فرويد براي اثبات اين مطلب هيچگونهدليلي ندارد، جز آنكه به حالات نادر و افراد منحرف استدلال كرده است. البته در فصل «فرويد» ما اشكال اينگونهاستدلال را به خوبي بيان كردهايم.
فرويد معتقد است كه «تمدن» نيز از غريزه جنسي پديد آمده است چه بدينوسيله زن و مرد با هم اجتماع ميكنند ونسل جديدي بوجود ميآورند، آنگاه مردم جديدي با نيازمنديهاي تازه وارد صحنه اجتماع ميگردند...! ابتكار مهميكه از مغز فرويد تراويده اينست كه ميگويد:
«آدميان نخستين، پدر خود را كشتند، زيرا نسبت به مادر خود تمايل جنسي پيدا كرده بودند و پدر را مزاحم خودميديدند. پس از كشتن پدر، فرزندان دچار اشكال عجيبتري شدند. يعني اينبار ميان خودشان بر سر مادران نزاعدرگرفت. سرانجام با هم صلح كردند و «مشاعر شهوت را از حريم مادر خود سركوب كردند. اين واپسزدگي منشاءپيدايش »تمدن» بود!!
پس از آنكه پدران كشته شدند »دين» نيز پديد آمد. زيرا فرزندان از كرده خود پشيماني يافته با گرامي داشتن ياد پدر،او را به شكل يكي از حيوانات(Totem) تجسم داده به عبادتش پرداختند!
اين فكر رو به تكامل رفت و مردم با يكي از خدايان آشنا شدند...
اما هنوز اديان به ميان نيامده بودند. اديان كه آمدند باز قدم از دايره غريزه جنسي بيرون نگذاشتند. چه مسيح پدرخود را كشت و خود به جاي او خدا گرديد. درست مانند اينكه فرزندان نخستين بشر، پدران خود را كشتند تانسبت به مادرشان مقام پدر را حايز كردند.»!
فرويد با اين تكلف و چرندگويي ميخواهد تمام زندگي انسان را در پرتو احساس جنسي توجيه كند. در حالي كه بهنظر ما هيچگاه آدمي براي پيبردن به اهميت انگيزه جنسي نيازمند نيست كه اين همه خرافات را سر هم كند. چه همهميدانند كه زندگي خارج از احساسات جنسي برپا نخواهد ماند. دو جنس مخالف با هم ميآميزند و تشكيل خانوادهميدهند و در خانواده نيز احساسات پدري و عواطف مادري و دوستي و مهر پديد ميآيد. پدر بخاطر فرزندانش به كارو فعاليت ميپردازد و چون در تنازع و تزاحم با محيط خارجي قرار ميگيرد، و از طرفي هم حس غلبه او را از داخلتحريك ميكند، در نتيجه ابزار جديدي براي توليد و ترقّيات علمي بوجود ميآيد...
صنعت نيز غريزه جنسي به وجود آمده! چه صنايع در ابتدا به منظور رفاه بزم جنسي و لذايد و تفريحي كه دو جنسمخالف ميخواستند، پيدا شد و سپس رو به توسعه نهاد، شامل تجملات زندگي گرديد. مرد براي آنكه خود را در برابرزن نيرومند و با شهامت جلوه دهد هر روز فعاليت تازهاي آغاز كرد و زن نيز براي آنكه مرد را محسور خود كند، بهزيبايي و دلربايي پرداخت و لياقتش را از طريق خانهداري و تدبير امور منزل ثابت كرد. پس ميبينيم در تمام موارد،غريزه جنسي رل اصلي را به عهده گرفته و اوضاع زندگي را پديد آورده است.
گرچه در زندگي زن و مرد چيزي نميتوان يافت كه از دور يا نزديك ارتباطي با غريزه جنسي. آنان نداشته باشد، ولي بازنميتوان گفت كه تمام زندگي داراي يك انگيزه و معلول يك عنصر واحد است. اما فرويد با آن همه نبوغش به ايناشتباه درافتاده و زندگي را براساس انگيزههاي جنسي تفسير كرده است.
اختلا ف زن و مرد:
اوصاف عمومي كه براي غريزه جنسي بيان شد نبايد ما را از يك حقيقت مهم بازدارد و آن اينكه بايد توجّه داشتهباشيم كه تمايلات جنسي زن و مرد اختلافهايي هم با هم دارند. و اين دگرگوني براي آنست كه هر يك به وظايف ويژهخود در زندگي بپردازد.
طبيعت همچنانكه جسم زن و مرد را گوناگون آفريده، احساسات، مشاعر و افكارشان را نيز با هم دگرگون ساختهاست تا هر يك وظيفه ويژه خود را به بهترين وجهي ايفا كند.
مرد چون از نظر سازمان جسمي و اعصاب طورياست كه عهدهدار نبرد در محيط خارج از خانه شده، تأمين مخارجزندگي را بر او وظيفه كردهاند.
اما از سوي ديگر مرد نميتواند از فشار غريزه جنسي فرار كند، زيرا اين كار با هدف زندگي در تضاد است.
حال براي آنكه اين دو هدف در وجود مرد به تحقق بپيوندد، يعني هم درمحيط خارج بتواند فعاليت كند و هم به امورجنسي بپردازد، ناچار مشاعر جنسي در وي كمي خفيفتر از زن نهاده شده، به اين معنا كه مرد جز در هنگام زيادتيموادي كه بايد تفريغ شود، نسبت به زن هيجان و تمايل شديد جنسي ندارد. اما زن اين طور نيست، بلكه اغلب پس ازتحريكات موضعي مواد جنسي را در وجود خود احساس كرده به فكر تفريغ ميافتد.
احساس جنسي در زن بسي عميق و گستردهتر است، و در غير اين صورت تاب تحمل آلام دوران حاملگي، زايمان ورنجهاي ايام شيرخوارگي را نميداشت. احساس جنسي در زن تنها يك نوع سكر جنسي است، يعني عارضي بوده ومانند مرد نيست كه در اثر افزوني مواد جنسي، هيجان و احساس به او دست دهد. درست در لحظهاي كه كار مرد پساز تفريغ خاتمه مييابد. تازه نوبت به زن ميرسد! بار گران حمل و مشقات زايمان و زحمات دوران پرورش كودك...اموري هستند كه جزء لاينفك احساس جنسي زن شده. لذا آلام آن را با خوشي پذيرا ميشود.
آري، ساختمان جنسي زن مناسب براي تمام اين امور است، شهوت جنسي در مرد درحدود معيني تمركز يافته وليزن چنين محدوديتي را ندارد. زن ــ با اختلاف در مراتب احساس ــ در تمام اعضاي بدنش درك جنسيت نهفته و حتيهنگام مقاربت، از مرد بيشتر مواضع احساس جنسي دارد.
بر اثر اين امتيازهاي طبيعي، زن و مرد از هم فاصله ميگيرند، هر كدام به سوي هدفهاي ويژه خود رهسپار ميشوند.
تساوي در انسان بودن، مطلبي است ساده و كاملاً صحيح. يعني زن و مرد دوپارهاند كه بر روي هم بشريت راتشكيل ميدهند و يا بنابه قول افسانهسرايان دو نيمه از سيبي ميباشند كه مرد نيمي از آن و زن نيمي ديگر ميباشد.ولي مساوي بودن آن دو در تقسيم كار و وظايف زندگي موضوعي است كه هرگز قابل قبول نميباشد، هرچند كهزنان در چارگوشه جهان، به خاطر اين مطلب كنفرانسها برپا كنند و سازمانها براه بيندازند.
آيا اين انجمنها و اين نطقهاي غرض آلود قادرند كه طبيعت اشياي جهان را دگرگون سازند؟ آيا ميتوانند مرد را درامور ولادت و حاملگي و شيردادن با زن شريك گردانند؟ آيا مگر وظايف بيولوژيكي امكان دارد كه با چگونگي جسمي و رواني توأم نباشد؟
حاملگي و بچه شير دادن لازمهاش احساساتي است كه به زن اختصاص دارد، يعني افكار زن، عواطف و روحياتشبهگونهاي ترتيب يافته كه بخوبي از عهده اين وظايف دشوار برميآيد. مادر شدن با همه لوازمش از نرمي احساسات،فداكاري، شكيبايي، تحمل زحمات و مراقبت دقيق كودك، مربوط ميشود به چگونگي خاص حالات رواني و عصبيو فكري زن كه با چنين روحيه و با اينگونه مشخصات رواني عهدهدار شغل مادري ميشود و با هماهنگي، وظا يف ويژه خود را از عهده برميآيد.
رقت عواطف و حساسيت وجدان، حيات عاطفي زن را تأمين ميكند. تندي و انگيزش خاصي كه احساسات زن رامشخص كرده، هرگز با جهات فكري و عقلي جور نميآيد. مادر بايد اينچنين باشد تا بتواند از كودك خود حمايتكند. كودك در لحظات نخستين همواره به پاسخ مثبت نياز دارد و اين عاطفه است كه فوري به كمكش ميشتابد و بيهيچ درنگ خواستهاي او را برميآورد. ولي عقل، تندي و كندي دارد، گاهي مثبت است و زماني منفي، كودك كجاطاقت چنين روش حسابگرانهاي را در تربيت خود دارد؟
اين بود مقام طبيعي زن، كه با پيروي از هدف ويژه خود به وظايف اصلي و طبيعياش عمل ميكند.
از سوي ديگر، مرد نيز داراي وظايفي است كه بايد خود را براي انجام آن آماده كند. وي بايد در محيط خارج بامشكلات زندگي دست و پنجه نرم كند، گاهي با درندگان وحشي و زماني با ساير قواي طبيعت مواجه ميگردد. و گاهينيز نظام و مقررات اقتصادي جلوي پايش را ميگيرند و براي بدست آوردن ساز و برگ زندگي او را به تلاش و كوششواميدارند. در هرحال وي بايد با تمام اين مشكلات بسازد و از خود، همسر و فرزندانش حمايت كند.
بديهي است كه نميتوان اين وظيفه مهم را به كمك عاطفه انجام داد. عاطفه مبناي ثابتي ندارد و هر لحظه وضعشدگرگونست، عاطفه به درد كارهاي مادي ميخورد كه آنها نيز حالي به حالي شده، داراي شرايط و احوالي متنوع ودگرگونند. اما در شئون خارجي كه حتماً بايد انسان ثبات و اراده در مورد آنها به خرج دهد، نميتوان از عاطفه كمكگرفت. تنها فكر و عقل است كه قبل از اقدام به هر كاري، درباره مقدمات و نتايج آن محاسبه ميكند.
اين هم مقام طبيعي مرد بود كه وي را به هدفهاي ويژهاش در زندگي ميرساند.
بسيار ديدهايم كه مرد در كارهاي خود استقامت عجيبي نشان ميدهد، ولي به لحاظ جنبههاي عاطفي ناچيز و كمحوصله و بسي زود رنج ميباشد. اما زن عواطف عميق و احساسات بيشايبهاي نسبت به شوهر خود ابراز داشته باتمام قدرت ميكوشد كه وسايل آسايش وي را فراهم آورد. اما همين زن هنگامي كه چشم از حدود طبيعي و وظايفخويش فروبندد، قدمش در ميدان عمل ميلغزد و تازه باز جز در امور مربوط به طبيعت زنانه خويش از قبيل پرستاري،بچهداري و آموزگاري شايستگي و استقامت از خود نشان نميدهد. حتي هنگامي كه زن وارد امور تجاري ميشود، بازبه نداي عاطفه پاسخ داده به شوق آنكه بتواند بهتر مرد دلخواه خود را بيابد، تلاش ميكند. هدف نهايي زن در هركاري، تربيت فرزند و سر و سامان دادن به زندگي خانوادگي است، ولي هيچگاه نميتواند علاقه خود را از خانه وخانواده و فرزند بازگيرد، جز آنكه موانعي اجبار كننده از قبيل نياز به مال، او را از احوال طبيعياش بازدارد.
اشتباه نشود، مقصود ما از اين سخنان آن نيست كه زن و مرد را به كلي از يكديگر جدا ساخته، بگوييم. هيچكدامنميتوانند كار ديگري را انجام دهند. زيرا دانش، اين موضوع را ثابت كرده كه جنين در هفتههاي اول هيچگونه امتيازيندارد و حامل اعضاي زن و مرد هر دو ميباشد. سه ماه كه گذشت، تازه مشخصات يكي از دو جنس شروع به نموكرده، نر يا ماده بودن جنين تازه مشخص ميگردد. در هر صورت اعضاي جنس مخالف از بين نرفته، همچنان به حالتطفلي در وجود انسان باقي خواهد ماند. پس هر انساني حامل اعضاي جنس مخالف خود نيز ميباشد.
دانش ثابت كرده است كه در وجود زن و مرد هورمونهاي دوگانه جنسي وجود دارد و چون يكي از آن دو بر ديگريغلبه يافت، رجوليت يا انوثيت آشكار ميگردد. هورمونهايي كه نوع جنسي را مشخص كردهاند، در هنگام پيريضعيف شده، نوبت به غلبه هورمونهاي مخالف ميرسد، لذا ميبينيم كه تارهاي حنجره زن كلفت و خشن، وليصداي مرد نازك و عواطفش رقيق ميگردد.
بنابراين، زن و مرد از نظر جنس به هم آميختهاند و پيوندي نزديك ميانشان برقرار گرديده. اگر زني براي «قضاوت»صلاحيت داشته باشد، يا توانست در كارهاي دشواري از قبيل جنگ و منازعه شركت كند، امري غيرطبيعي نبودهاست. همين طور اگر مردي به شغل آشپزي و خانهداري و پرستاري كودكان بپردازد و يا از نظر عاطفه و تمايلات درونيشبيه به زن باشد، باز امري طبيعي است. چه تمام اينها معلول نوعي اختلاط دروني دو جنس مخالف با هم ميباشد. بااين وصف، سئوال ما اينست:
آيا اين كارهايي كه زن در مرحله دوم صلاحيت آنرا پيدا كرده و اضافه بر نيازهاي نخستين و طبيعي خود انجامميدهد، بايد او را از انجام وظايف اصليش بازدارد؟ به عبارت ديگر: آيا ديگر زن نيازمند نيست كه در انديشه خانهو تشكيل خانواده و فرزند باشد؟ آيا ديگر خودش مرد شده و با صرفنظر از شهوت جنسي، نبايد همسري اختياركند؟
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.
وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالیمن.
سایت مهتدین
www.Mohtadeen.Com
|