علماء اصول اثبات حجیت سنت را به عهده گرفتهاند و به صورت کافی و وافی برای آن استدلال کردهاند، از طرف دیگر شیعه اسماً اجماع را قبول دارند اما در حقیقت با اجماع سازگاری ندارند و با حقیقت آن مبارزه میکنند، شیخ معاصر آنها «مغنیه» اتفاق شیعه متقدم را بر اجماع ذکر کرده و در مورد متأخرین بیان داشته که آنرا اصلی از اصول استدلال میدانند و اما بر آن اعتماد نکردهاند[1].
پس یعنی آنان با اجماع مخالفت کردهاند که یکی از اصول ادله میباشد، یا علمای متقدمین شیعه گمراه بودهاند و یا اینکه متأخرین بر حق نیستند و از آن گریزان میباشند، خلاصه مطلب اینکه نتیجه کار آنها انکار اجماع است هر چند در کتابهای اصول، ادعای حجیت آن را با شرائطی در سر بپرورانند چون ادعای اجماع با این شرائط باطل است و حقیقتی ندارد.
افزون بر مطالب گذشته اصرار آنها بر اجماع با این شرائط دال بر این است که بر هیچ چیزی نیستند، یکی از روشنترین دلیل برای این مطلب، به شرط گرفتن عالم مجهول النسبی است که بدون وی اجماع تحقق نمییابد. شیخ الاسلام ابن تیمیه این را به عنوان یکی از بزرگترین جهل و نادانی آنها قلمداد نموده و میگوید: شیوخ آنها را چنین یافتم که اگر در موردی بر دو قول اختلاف نظر وجود داشته باشد، و گویندهی یکی از آن دو دیدگاه مشخص و دیگری مجهول باشد، قول معتبر نزد آنان همان است که گویندهاش مجهول و ناشناس میباشد، زیرا معتقد هستند: اگر قایلش مشخص نباشد پس قول امام معصوم است، آیا جهلی از این بزرگتر وجود دارد؟
امام ابن تیمیه تعجب میکند که چگونه عدم علم به قول و صحت آن علامت صحت قول میباشد؟ سپس میگوید: از کجا دانسته میشود که قول فرد ناشناس، از آنِ امام معصوم است، چرا باید امام معصوم موافق قول فردی نباشد که گویندهاش معروف و مشهور است؟ و قول دیگری از جاهل یا شیطانی صادر نشده باشد؟ آنها می خواهند جهل را با جهل ثابت کنند، چون عدم علم را علامت قول معصوم میدانند، البته این حال کسی است که از نور تابناک سنت منحرف شده و در چالههای سیاه گمراهی و بدعت گم شده است.([2])
شیخ حر عاملی صاحب «الوسائل» در این مورد از آنها اعتراض گرفته ـ چون از اخباریانی است که اجماع را قبول ندارد ـ میگوید: به شرط گرفتن فرد ناشناس برای صحت مطلبی، یکی از عجائبات و غرائب است، این چه دلیلی است؟ اصلا چه دلیلی دال بر این وجود دارد؟ چگونه با وجود چنین چیزی معلوم میشود که سخن امام معصومی باشد؟([3])
امری دیگر که از این کمتر نیست این است، چگونه قول بچهای که هنوز تحت سرپرستی شخصی دیگر است از اجماع امت اسلامی قویتر و صحیحتر میباشد؟ تا آنجا که قول علماء امت رها میشود و سخن چنین بچه یا گم شدهای گرفته میشود؟ آیا چنین چیزی اوج گمراهی و فساد نیست؟
اگر در مورد اجماع اسمی که کاشف رأی امام است تحقیق و بررسی کنید تنها روایات متعارضی را به دست می آورید که همدیگر را می کوبند مثلاً روایات «التهذیب و الاستبصار» چنین حالتی را دارند.
حتی شیخ شیعه در مقدمه «التهذیب» به این حقیقت تصریح نموده است و بیان کرده که موجب خروج افراد بیشماری از تشیع شدهاند.
سپس مهمترین مسأله در مذهب شیعه بحث امامت است كه در تعین آن هم به فرق و گروههای گوناگونی تقسیم شدهاند، اختلاف آنها در این خصوص به گونهای شدت گرفته که کتابهای کلامی آنها مملو از بحت و مناقشه در این مورد است، اگر در مورد امامت دارای چنین اختلافی باشند و اجماع بدون امام صورت نگیرد اجماع چه وقتی تحقق مییابد؟ هرگز!!!
همچنین میبینیم که ادعای اجماع نزد آنها از امامت اختلاف بر انگیزتر است، هرگاه شیعه در خصوص مسألهای نظری ویژه را ارائه داده باشند و در مورد آن ادعای اجماع کرده باشند، چنین اجماعی -خواه اصول باشد یا فروع- در نهایت فساد است، مثلاً در مورد ایمان به مهدی منتظر و بیان اوصاف، ویژگی و معجزات او، این مسأله و تمام مسایل دیگری که از اهل سنت جدا شدهاند و نظری ویژه را ارائه دادهاند، کاملا باطل و بیاساس میباشد، حتی ابن تیمیه میگوید: شیعه قولی ندارند که بر آن اتفاق داشته باشند.([4])
این حقیقتی است که شیعه خودشان نیز بدان اقرار کردهاند، مثلاً در «اصول کافی» از زراره بن اعین از ابی جعفر روایت شده که گفته: در مورد مسألهای از ابی جعفر پرسیدم او هم جواب داد، سپس مردی آمد و از همان چیز سؤال کرد، اما خلاف جواب من را به او جواب داد، سپس مردی دیگر آمد و از همان چیز سؤال کرد این دفعه نیز خلاف جواب من و نفر دوم را به فرد سوم جواب داد، وقتی دو مرد بیرون رفتند، گفتم: ای فرزند رسول الله! دو مرد از پیروانت در عراق از یک چیز پرسیدند، اما به هر کدام از آنها پاسخی مخالف پاسخ دیگری را ارائه دادید؟ گفت: ای زراره! این به نفع من و شما است، زیرا اگر بر یک قول اتحاد داشته باشیم، مردم شما را علیه ما تصدیق میکنند که موجب کوتاهی بقای ما و شما میشود.([5])
روایت دال بر این است که بنا به حکم تقییه یکی از اصول مذهب آنها اختلاف و تباین آراء و نظریات است تا دشمنان به حقیقت مذهب آنها دست پیدا نکنند و با این کار مذهب آنها ضایع شود، اگر آنها بخواهند حقیقت مذهبشان شناخته نشود، در سآیهی این اختلاف چگونه بر قول یا حکمی اجماع میکنند؟
امام جعفر از این ترهات بری است، زیرا چنین کاری از دروغ و افترائات زنادقهی شیعه میباشد که میخواهند مردم از رأی امام جعفر را از رأی دیگر علمای اهل بیت جدا نسازند و در نهایت کفر و افراط خود را میان آنها منتشر نمایند و هر گاه اینگونه افراط گرایانه دروغ گفتند میگویند: ائمه تقییه کردهاند.
علامهی هند، صاحب « التحفة الاثنی عشریه » میگوید: دعوای آنها در مورد اجماع که میگویند: یکی از ادله است باطل میباشد، چون اجماع رسماً حجیت ندارد، بلکه حجیتش به خاطر قول ائمه است پس مدار حجیت بر قول ائمه میگردد نه بر اجماع و اتفاق علما.
آنها در عصمت امام اختلاف دارند همانگونه که در تعیینش اختلاف نظر یافتهاند، همچنین اجماع صدر اول- قبل از درست شدن اختلاف میان امت اسلامی- را معتبر نمیدانند، چون بر خلافت ابو بکر و عمر و.... اجماع کردهاند و میراث رسول اکرم صلی الله علیه وسلم را به وارثین ندادند و نکاح متعه را تحریم کردند و چنین چیزهایی در نظر آنها باطل است. بنابر این، اگر اجماع نسل اول غیر معتبر باشد، چگونه بعد از آن همه پراکندگی و از هم گسیختگی فراوان در میان امت اسلامی، اجماع صورت میگیرد؟ مخصوصاً در مسایل خلافی که نیازمند دلیل و برهان هستند؟
سپس صاحب «التحفه» به صورتهای متناقض آنها اشاره میکند که بعضی از آنها اجماع را بر موضوعی نقل میکنند در حالی که دیگران آنرا دروغ و افتراء میپندارند؛ شیخ آنها (شهید الثانی) که یکی از بزرگترین امامان است بابی مستقل بیان کرده که شیخ شیعه بر مسألهای اجماع را نقل کرده، اما اجماع را برای موضوعاتی مخالف آنرا نیز نقل کرده است[6]. سپس صاحب «التحفه» نص کلام او را نقل میکند.([7])
میگویم: مذهب آنها از این جهت اجماع را حجت میدانند که رأی امام را کشف میکند نه از این جهت که امت اسلامی بر گمراهی اتفاق نمییابند، همانطور که اهل سنت معتقد هستند، پس آنان با حدیث نقل شده از پیامبر صلی الله علیه وسلم مخالفت ورزیدهاند که میفرماید "لا تجتمع أمتي على ضلالة"([8])
پس چرا به این نص احتجاج نمیکنند که هر دو گروه آنرا روایات کردهاند و در کتب معتبر خود آن روایت را ذکر نمودهاند، مجلسی و دیگران از ابی حسن بن محمد عسکری نقل کردهاند که گفته: امت اتفاق دارند بر اینکه در قران هیچ شک و گمانی وجود ندارد و در این اجماع مصیب هستند و بر تصدیق ما انزل الله بر هدایت هستند چون پیامبر اسلام میفرماید: امت من هرگز بر گمراهی اتفاق نمیکنند....
این حدیث آنها بود نه تأویل جاهلان و سخنهای معاندان که میخواهند حکم قران را باطل کنند و پیرو روایات دروغ و مزخرف و هوا وآرزویی باشند که به نابودی منجر میشود.([9])
میبینید که در این نص نگفته به اجماع امت نگاه کن که اگر همراه رأی امام معصوم باشد و نظر گروه دیگر را رها کن و همچنین نمیگوید: به دنبال شخص یا گروه ناشناس باش، چون مهدی منتظر در میان آنها است یا اصلاً خودش همان فرد ناشناس است، بلکه میگوید: آنچه امت بر آن متفق هستند و مخالف هم نیستند، عین حق میباشد، و همچنین روایت بیان میکند که اساس حق اعتماد بر کتاب و سنت است و اصابه حق در هنگام اجماع به خاطر حدیث رسول اکرم صلی الله علیه وسلم میباشد که میفرماید: امتم بر گمراهی گرد نمیآیند، این حدیث در بیان حجیت اجماع، یکی از دلایل محکم جمهور علما میباشد.
بنابراین از پیروی و دنبال کردن سایر روایات دروغ دوری و پرهیز کن.
اما چرا این گروه جدا میشوند و به این روایات دروغ میچسبند و کلام امام خود را رها میکنند؟ و از امت جدا میشوند؟ و جماعت را رها می نمایند؟ و سخن بچه یا گمشدهای را میگیرند؟ و اجماع امت را رها میکنند؟ همه اینها بدین علت است که زنادقه اصلی کلی را برای آنها نهادینه کردهاند که مخالفت با اهل سنت است.
آنان اتفاق نظر دارند بر اینکه مخالف اهل سنت و جماعتی باشند که پیرو رسول اکرم صلی الله علیه وسلم هستند پس هر چه اهل سنت انجام میدهند رها میکنند و هر چه را انجام ندهند انجام میدهند با این روش از دین خارج میشوند و به گمراهی آشکار فرو میروند
خداوند میفرماید: « وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا» النساء: ١١٥
اگر این اصل -یعنی مخالفت اهل سنت موجب سعادت است ـ راست باشد و اگر این نظر ائمه باشد همانطور که گمان میکنند باید قبل از هر کس بر خودشان تطبیق شود، و اگر آنرا اجرا کنیم یعنی علی بزرگترین شیخ آنها پس از همه گمراه تر است چون همانطور که شریف مرتضی میگوید: آراء اصحاب را قبول کرد و به آنها اقتداء([10]) نمود و بخششهایشان را گرفت و با اسیرانشان ازدواج کرد و وارد مجلس شوری شد و هرگز با اجماع آنها مخالفت نکرده است، زیرا علی رضی الله عنه اختلاف را دوست نداشت، چنانکه بخاری از علی رضی الله عنه روایت میکند که گفته: همانگونه که قضاوت کردهاید قضاوت کنید چون من اختلاف را دوست ندارم تجمع و اتحاد مردم را میپسندم.([11])
ابن حجر در شرح «من اختلاف را دوست ندارم» میگوید: یعنی چیزی که منجر به نزاع میشود. ابن التین میگوید: یعنی مخالفت ابوبکر و عمر را دوست ندارم. و دیگران گفتهاند: هدف مخالفتی است که منجر به نزاع شود، جمله « تجمع و اتحاد مردم را میپسندم» اینرا تأیید میکند.([12])
هر چیزی که مخصوص شیعه است و نظر خصوصی آنها میباشد شامل رهنمودهای علی رضی الله عنه نمیشود، زیرا علی رضی الله عنه همراه جماعت بود، چون سعادت را در آن میدید، زیرا اختلاف همانگونه که موجب تفرق و انشقاق میشود کینه و عداوت را هم به بار می آورد، بدین سبب برای توجیه کارهای علی به تقییه رو آوردهاند، یعنی علی با اصحاب نفاق به خرج داده است؛ چنین چیزی با عقل و تأریخ اسلام منافات دارد چه رسد به منافات با شریعت و دین اسلام.
همانطور که میبینید شیوخ شیعه نمیتواند این اصل دروغین را بر علی تطبیق کنند، بلکه خود شیوخ شیعه مانند شریف رضی اقرار کردهاند که علی با آنها موافق بوده است و حتی در دوران خلافتش از موافقت دوری نجست، با این وجود که زمام قدرت را در دست داشت و میدانیم تقییه با زمام قدرت جور در نمیآید، ولی باز هم با آنها مخالفت نکرد.
شیخ نعمت الله جزائری میگوید: وقتی علی بر مسند قدرت نشست، نتوانست قرآن واقعی را اظهار و قرآن دیگر را مخفی کند چون چنین کاری موجب تشنج فراوانی میشد، همانطور که نتوانست از نماز ضحی نهی کند و به تمتیع در حج و نکاح متعه رسمیت ببخشد و همچنین نتوانست شریح را از قضاوت و معاویه را از امارت منع کند.([13])
پس با منقولات دو گروه شیعه و سنت ثابت شد که علی از جماعت مؤمنین جدا نشد، و امامیه هنگامی به مخالفت علی رضی الله عنه پرداختند که پآیهی مخا؛فت با عموم را نهادینه نمودند، پس نه آنان شیعهی علی رضی الله عنه هستند و نه علی رضی الله عنه امام آنها میباشد.
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
----------------------------------------------------------
[1] المغنیة: ص 406
([2])ـ منهاج السنة، ج3، ص265و266.
([3])ـ المقتبس الآثر، ج3، ص63.
([4])ـ منهاج السنة، ج2، ص129.
([5])ـ اصول کافی، ج1، ص65.
[6] شیخ حر عاملی که نزد آنها به شهید دوم معروف است چهل مسأله را ذکر میکند که طوسی در آنها مدعی اجماع است ولی در جاهای دیگری با اکثر آنها مخالفت ورزیده است، همانگونه که بعضی از شیوخشان در مسایل منحصر به فرد خودش مدعی اجماع است، طوسی در تعلیل این اختلاف میگوید: آنها وقتی به فروع مراجعه کردند و اساس اصول را فراموش نمودند در بسیاری از مسایل مدعی اجماع شدند خواه مسایل خلافی باشد یا نه، موافق روایات باشد یا نه(الشیعه فی المیزان، ص323.)
بعضی مواقع اینگونه اختلافات از روی فراموشی نبوده همانطور که مجلسی گفته بلکه بدین علت بوده که اکثراً مسایل فروع را از کتب اهل سنت نقل کردهاند، در نتیجهی مسایل فروعی منقول از اهل سنت با اصول آنها فاصله گرفتند،
([7])ـ التحفه الاثنی عشریه، ص118. مختصر التحفة ص 51
([8])ـ شعرانی: تعالیق علمیهة علی شرح الکافی نوشتهی مازندرانی، ج21، ص414.
([9])ـ بحار الانوار، ج2، ص225.
([10])ـ تنزیه الانبیاء/المرتضی، ص132.
([11])ـ صحیح بخاری، ج7، ص73.
([12])ـ فتح الباری، ج7، ص73.
([13])ـ الانوار النعمانیه، ج 2، ص362.
|