داستان اسلام آوردن من از یکی از شب های فوریه سال 2003 شروع می شود. هنگامی که در خانه تنها نشسته بودم و داشتم درمورد این دنیا فکر می کردم و این که بالاخره عاقبت ما به کجا می انجامد؟ ما در این جهان خواهیم مرد؛ برای زندگی پس از مرگ چه کار کرده ایم؟ به گریه افتاده بودم! دستانم را به سوی خدا دراز کردم و از خدا خواستم مرا توفیق دهد تا باقیمانده ی عمرم را درخدمت به خلق و کارهای نیک بگذرانم.
از آن لحظه تصمیم گرفتم یک مسیحی صالح باشم و هرگز کلیسا را ترک نکنم. کتاب مقدس را نیز از خود دور نکنم. بعد از گریه ای طولانی به رختخوابم رفتم تا بخوابم. دو روز بعد از این واقعه شخصی زنگ خانه ام را به صدا در آورد. وقتی در را باز کردم شخصی محجبه را روبرویم دیدم [من هرگز قبل از این واقعه با مسلمانان دیداری نداشتم] او به من سفارش ساخت شیشه ای که با نقوش اسلامی مزین شده باشد را داد. وقتی او را دیدم فکر کردم لباسش را بر حسب عادت سرزمین و فرهنگ شان پوشیده است. من نیز برای اینکه بیشتر با نقوش و هنر اسلامی آشنا شوم به اینترنت مراجعه کردم تا سفارش او را آماده کنم.
• جستجو درمورد اسلام:
وقتی در اینترنت به جستجو در مورد اسلام پرداختم چند سایت معروف اسلامی روبرویم نمودار شد. ازروی کنجکاوی به مطالعه ی سایت ها پرداختم به طوری که کار اصلی ام را فراموش کردم. هر چه بیش تر درمورد اسلام به جستجو می پرداختم بیش تر می یافتم. احساس کردم اسلام دین کاملی است که خداوند برای هدایت بشر فرستاده است. من قبلا ً در مورد پیامبر اسلام چیزی نشنیده بودم؛ هر بار که به سیرت پیامبر می رسیدم با ولعی تمام و هیجانی فراوان به مطالعه ی آن می پرداختم. برای اینکه معلوماتم را بیفزایم به خرید کتب روی آوردم. نسخه ای ترجمه شده از قرآن را نیز تهیه کردم و به مطالعه پرداختم.
هنوز ماه می(MAY) آن سال به پایان نرسیده بود که با دلهره به یکی از مساجد رفتم و شهادتین را بر زبان جاری ساختم. آنجا یکی از خواهران داعیه حضور داشت و توضیحات مختصری درمورد اصول دین به من داد و در آخر یک جلد از تفسیر سوره ی عم و شرح عقیده اسلامی را به من هدیه داد. وقتی از مسجد خارج شدم احساس کردم از نو متولد شده ام. فرصتی بود تا از نوزندگی کنم و به طاعت خداوند بپردازم. در وهله ی اول احساس کردم مسئولیت های سنگینی روی دوشم نهاده شده تا اول خودم سپس دیگران را از تاریکی های جهالت برهانم. از لحظه ی مسلمان شدنم سعی کردم فرائض دین اعم از نماز، روزه، حجاب و طهارت را به جای آورم. نماز اول وقت سرلوحه کارهایم است.
من در شهری کوچک زندگی می کنم. یادم می آید اولین بار که حجاب پوشیدم و بیرون آمدم خیلی از مردم نظرشان به من جلب شد. اوائل که حجاب پوشیدم کمی از موهایم پیدا بود چون کمی احساس ترس داشتم؛ تا اینکه کتاب شرح عقیده اسلامی را مطالعه کردم. در آن کتاب آمده بود: انسان مؤمن از هیچ کس جز از خدای یکتا نمی ترسد، از آن موقع بود که من فهمیدم از هیچ ملامت کننده ای نباید بترسم، و نه تنها حجابم را محکم تر از قبل بلکه نقاب را هم به آن اضافه کردم. علی رغم اینکه در شهری که مسلمانان زیادی ندارد پوشیدن نقاب می تواند سخت باشد و احتیاج به مبارزه دارد من اما از پس آن برآمدم زیرا به سخن های بیهوده ی اطرافیان اعتنایی نمی کردم.
• فراگیری علم:
من نماینده دین اسلام درشهر کوچکمان بودم و این خود مسئولیت مرا سنگین تر می کرد؛ به خاطر همین برای بالا بردن سطح معلومات دینیم اقدام کردم. در اواخر ماه ژولای (JULAY) از طریق E-MAIL به اجتماع اسلامی خواهران دعوت شدم. در آنجا یکی از خواهران داعیه ای که در مسجد با او ملاقات کرده بودم را دیدم. او برای اجتماعات آینده نیز از من دعوت به عمل آورد. من در تمام سخنرانی های دینی و اجتماعات شرکت می کردم اما دیدم این روش مناسبی برای تعلیم دین اسلام نیست به خاطر همین برای فراگیری عقیده و دین به سوی یکی ازاساتید شریعت رفتم و توانستم به طور منظم در کلاس درس ایشان حضور پیداکنم. خوشبختانه یک سالی می شود که در کلاس درس ایشان هستم و توانسته ام عقیده ی صحیح را از منابع صحیح فرا بگیرم. شاید اگر این کلاس ها نبود من هم در دام بدعت ها و خرافات افتاده بودم. مانند بسیاری از مسلمانان که خطاها وبدعت های بیشماری در عقاید آن ها رسوخ کرده است. من از تمام مسلمانان جهان می خواهم اول عقیده خود را تصحیح کنند سپس به نشر دین بپردازند زیرا کسی که مبتدع باشد دین را به صورت گل آلود به دیگران می رساند. من هم اکنون به تعلیم زبان عربی روی آورده ام هر چند که خ |