شیعه نسبت به علمآموزی و یادگیری از بزرگان و علمای اهل سنت همچون ملتهای مشرک و دشمنان خود به پیروانشان هشدار میدادند، از هارون بن خارجه روایت کردهاند که گفت: «به ابا عبدالله علیه السلام گفتم: ما نزد این مخالفین([1]) میرویم و حدیثی را از آنها میشنویم، آیا علیه ما حجت است؟ گفت: نه، نزد آنها بروید ولی از آنها نشوید، لعنت خدا بر آنها و لعنت بر ملت مشرکشان».([2])
و در (الکافی) از سدیر و او هم از ابی جعفر روایت است که گفت: «...ای سدیر آیا کسانی را به تو نشان دهم که سد راه دین خدا هستند؟ سپس بسوی ابو حنیفه و سفیان ثوری در آن زمان نگاه کرد، که در آنحال در مسجد حلقهی درس داشتند، پس گفت: آنها بازدارندگان از دین خدا هستند بدون هدایت از جانب خدا و بدون کتابی بیانگر، همانا اینها پلیدند، کاش آنها در خانههایشان بنشینند و مردم بگردند کسی را پیدا نکنند که دربارهی خدا و پیامبرش صلی الله علیه وسلم به آنها خبر دهند تا اینکه نزد ما میآیند و دربارهی خدا و رسول خدا صلی الله علیه وسلم به آنها خبر بدهیم.([3])
پس ظاهراً خشم و کینهی این باطنیها جای خود را گرفته، و آنها بر این باور بودند که ائمهی اهل سنت قرآن و سنت را به مردم یاد میدهند و مردم را به دین اسلام دعوت میکنند، و مردم به آنها روی آوردهاند، و از آنها علم و دانش برمیگیرند، و حلقههای درس اهل سنت در مساجد با آمد و رفت کنندگان آباد، و سرشار از علم و دانش است... سکینه و آرامش آنجا را فرا گرفته، و رحمت الهی آنجا را پوشانیده، و فرشته اطرافشان راگرفتهاند، و آن علمای اعلام و معروف رهبر و پیشوای پرهیزکاران بودند و آن باطنی ها در منزل سر در خود فربرده بودند و کسی به آنها توجه نمیکرد، و در مجلس ایشان جمع نمیشدند، ذلّت و خواری آنها را فراگرفته بود، و با خشم و تحقیر مردم برگشته بودند، بنابراین تمنّا و آرزوهایی که برای فریب پیروان خود و تلاش برای فتنه و کنارگیری اهل بیت و ائمهی مسلمین بر زبان اهلبیت میساختند و میپرداختند، و با آرزوهای واهی ائمهی مسلمین را تکفیر میکنند و تمنا و آرزو میکنند که زمین از وجود آنها خالی شود تا برای تحقق اغراض آنان فرصت مهیّا گردد.
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
-------------------------------------------
[1] - این لقب غالباً بر اهل سنت اطلاق میشود و گاهی منظورشان هر مخالفی بود.
([2])ـ بحارالانوار، 2/216 و آن را به السرائر ابن ادریس.
([3])ـ اصول الکافی، 1/392-393، تفسیر نور الثقلین، 4/132.
|