20 تير 1404 15/01/1447 2025 Jul 11

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3334623
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

1416 تعداد مشاهده : 1311 تاریخ اضافه : 2011-03-05

 

بدعت وحدت ‏وجود


 


در مقابل بي خدايي ، از دل فلسفه فرقه اي نو با مبناي كتاب ، دين ، توجيه آيات ظهور كرد كه ‏گفتند: جهان مادي جزيي از خداست .‏

شايد سرآغاز اين نظريه را بتوان در افكار” فلوتين “ حكيم اسكندراني يافت ، او درحوزه فلسفي درس خود در«‏مصر» مسئله وحـــدت وجود رامطرح مي كند ، اگر چه هند و يونان قديم نيز چنين باوري داشتند ، كتاب ‏‏"سرّ اكبر" نوشته « اوتانيشات » سخن از وحدت وجود كرده است و در آنجا ” نعوذ بالله “ خداي تعالي را ‏اسب بزرگي تجسم كرده كه پستي و بلندي هاي بدن آن اسب را كوهها و ديگر قسمت هاي بدن او را جزيي ‏از عالم دانسته ، از ميان فلاسفه غربي ” اسپينوزا“ يهودي هلندي در كتاب "علم الاخلاق" خود به وحدت ‏وجود معتقد است ، مي نويسد جهان يك شكل مادي اصلي و يك صورت دارد ، ماده اصلي خدا و شكل ‏وصورت ها مخلوقات هستند .‏

آنچه مسلم است فلسفه وحدت وجود(همه خدايي) چه از طريق مصر و چه از طريق ‏هند و يونان بميان مسلمانان آمده باشد ، دين اسلام و كتاب خدا با آن بيگانه است .  ‏

خداوند رابطه خود و انسان را تعيين كرده .‏

اللهُ خَالِقُ كُلِّ شَيءٍ ” زمر /62 “‏

خدا (كسي است كه) خالق همه اشياء است .‏

‏اين دسته خالق آن را حذف كردند و گفتند : اللهُ كُلِّ شَي ءٍ = خدا همه اشياء است .‏

ودليل اين هم واضح بود ،قبلاً در فلسفه خدا شناسي ی شان به ثنويت وجود رسيده ‏بودند ، واجب الوجود و ممكن الوجود ، يعني به يگانگي وجود به شك افتاده بودند و ‏گفتند : اشياء و انسان قبلاً نبودند ولي امروز هستند‎ ‎‏ پس اينها ” ممكن الوجود“ هستند ، ذات مقدس ‏احديت هميشه بوده و هست و خواهد بود پس او ” واجب الوجود“{ تا اينجا حقيقتي را مطرح مي كنند ‏و به تدريج از اين حقيقت با توجيه ، برداشت باطل مي كنند}‏

گفتند : واحد يكي است كه آنهم وجود است و چون وجود متين مي شود ، صورتهاي مختلف به خود مي ‏گيرد ، مثل دريا كه يك حقيقت بسيط و يك پارچه است اما چون موج بر مي دارد ، اشكال گوناگون بخود مي ‏گيرد ، امواج هم درياهستند ، هم نيستند ، يعني دريا مي تواند بدون موج هم دريا باشد .‏

گفتند : عالَم حقّ و خلق چنين حالتي دارد ، ”وجود“ حقيقت عالم هستي است كه خداست و ‏متأين شده مخلوقات پديد آمده اند وچون ازتأين باز ايستاده او هنوز خالق است ، چنانكه موج ، حاصلِ تأين ‏دريا بود و چون ازحالت تأين باز گشت همان دريا شد  . ‏

اي پدر:جواب اين دسته بسيار ساده است : اصولاً مثال دريا و موج مثال غلطي است ، چرا كه علم امروز مي ‏داند كه ايجاد موج يك عامل بيروني چون فشار هوا دارد ، يعني اگر فشار هوا نبود ، موجي هم نبود ، خود ‏دريا عامل ايجاد موج نيست .‏

‏{ نكته : يكي از بزرگترين فلاسفه كه بـــــا چنين افكاري به مبارزه پرداخت

‏« ملاصدرا» بود او گفت عرفا و صوفيه خداوند را چـون هـيولايـي نشان ميدهند كه به اشكال مختلف در مي ‏آيد} ‏

قرآن كريم انسان رابسوي«يك»”وحدت وجود“ميخواندنـه ‏

‏” ثنويت وجود“ و آن وحدت دركثرتِ آثار است .‏

مي فرمايد:سبحان الله= منزه است خدا(يعني غيري را نشان مي دهدكه در مقابل آنان مي گويد منزه ‏است)،سپس مي گويد: عما يصفون = از اين اوصاف .‏

و خداوند كثرت آثار خويش را درآيات گوناگون نشان ميدهد .‏

هُوّ الَّذِي يُصَوِّرُكُم فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاء ( آل عمران /6)‏

يعني:خداكسي است كه شمارادر رحمهاآنگونه كه بخواهد نقشبندي مي كند

‏” زشت يا زيبا“‏

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً (نحل /10)‏

يعني :اوست خدايي كه آب را از آسمان فرو مي ريزد .‏

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ الَّيلَ وَ الْنَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ(انبياء/33)‏

يعني :خداست كه شب و روز و خورشيد و ماه راآفريد .‏

درهمه آيات ،كثرت آثار را ياد آور مي شود تا انسان را متوجّه:اراده واحد ـ تدبير ‏واحد كند .  ‏

يعني خداوند اشياء را مظهر و آيت خود نشان مي دهد نه جزيي از خود .‏

يك چراغ است در اين خانه و از پرتو وي ‏

‏                                                                        هر كجا مي نگرم انجمني ساخته است

وَ إِن مِّن شَي ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ (اسراء/44) ‏

يعني :هيچ چيز نيست مگر تسبيح خدا را مي كند.‏

خودِ وحدت وجودي ها قبول دارند كه ماده المواد عالم مستقل از شكل و رنگ ‏نيستند و قبول دارندكه« واجب الوجود» ذات مستقل و مستغني از غير است ، امّا ‏درمقابل اين سؤال كه چگونه ممكن است ماده اي مستقل نباشد و خداي هستي باشد ‏متحيّر مانده اند!‏

يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيد (فاطر/15)‏

يعني :اي مردم شما همه محتاج و فقير به خداوند هستيد و تنها خداست كه بي نياز  بالذات و  ستوده صفات ‏است .‏

بنا براين مواد عالم همه حادث و متغير مي شوند .‏

هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِيءُ الْمُصَوِّر (حشر /24)‏

يعني : اوست خالق عالم و شكل دهنده ”مواد“ .‏

اگر خداوند جزءِ مواد جهان بود نهايتاً كارش شكل دادن بود نه ايجاد ، خودش نمي توانست خودش را بوجود ‏بياورد .‏

وَهُوَ الَّذِي يَبْدَوُاْ الْخَلقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيه ( روم/27)‏

يعني:اوكسي است كه آفرينش راآغازكرده«خلقت»وسپس اورابرمي گرداند «معاد» و اين كار براي او آسانتر ‏است.‏

نمي خواهد بگويد خلقت اوّليه براي ما مشكل بود ، قضيه آسان وآسانتررامطرح مي كند، مي گويد در ابتدا ‏ماده اوّليه نبودآنراخلق كرديم ، صورت سازي كرديم ، درمرحله بعد كه ماده اوّليه موجود شده و نيازبه خلق ‏مجدد آن نيست فقط صورت بندي مي خواهد ،كار آسانتر است ، فكر انسان را متوجّه آسان و آسانتر مي كند .‏

خدا گاهي خودش را در عرش نشان مي دهد .‏

الرَّحْمَانُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي(طه/5)‏

يعني : آن خداي مهرباني كه بر عرش عالم به علم و قدرت استيلا يافت .‏

‏         گاهي ميگويد :‏

وَ لّقّدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنْ ‏

حَبْلِ الْوَرِيد(ق/16)‏

يعني : به راستي ما انسان را خلق كرديم و از وساوس و انديشه هاي او هم آگاهيم و ما از رگ جان به او ‏نزديكتريم . ‏

اين آيه را نيز دليل بر وحدت وجود گرفتند ، درحالي كه پيام آيه كاملاً روشن است و خداوند قرب احاطي ‏خود را ياد آور مي شود .‏

‏         وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِه (انعام/18) = او فوق همه بندگان است .‏

خداوند نمي گويد «من» دربدن شما هستم ، بلكه مي فرمايد «من» ازافكارشما آگاه هستم و آگاهي «من» به ‏گونه ايست كه ازخود شمابه خود شما نزديكترم .‏

درابتداي آيه هم سخن ازخلقت و سپس از نزديكي خود سخن به ميان ميآورد .‏

إِنَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ مُّحِيط( فصلت/54)= او به همه اشياء احاطه دارد. ‏

گاهي در همه جا هست

وَ ِللهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغرِبُ فَأَينَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله ( بقره /115)‏

يعني : مشرق و مقرب از آن خداست  پس بهر سو كه رو كنيد با خدا مواجه هستيد .‏

‏         در مورد مرده محتضر مي گويد :‏

فَلَوْ لَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلقُومَ = پس هنگامي كه جان به گلو گاه رسيد .‏

وَأَنتُمْ حِينَئِذٍ تَنْطُرُون = شما آنگاه مي نگريد. (بر بالين آن محتضر حاضر هستيد)‏

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنكُمْ وَ لَاكِن لَّا تُبْصِرُون(واقعه/83 الي85)= مابه او(محتضر)ازشما نزديكتريم ولي شما ما را نمي ‏بينيد ( نمي خواهد بگويد خدا در آن مرده است و درآسمان نيست ويا آن مرده در خداست )‏

در يك جمع بندي : خدا ، هم در جان آدمي ، هم در آسمان و زمين ، و همه جا ‏هست كه حكايت از احاطه علم و قدرت او دارد .‏

‏ نكته:”ابن عربي اندلسي“كه ازبزرگان صوفيه است دركتاب” فتوحات مكيه “ مي نويسد : سبجان الذي اظهر ‏الاشياء و هو عينها= منزه است خدايي كه اشياء را آشكار كرد و خود او عين اشياء است .‏

‏”ابن عربي“اين عقيده راازكتاب” علم الاربوبيه “ فولوتين مي گيرد و متاسفانه عده اي از ‏عـرفا و مـتصوّفه پيرو ايـن عقيده  مي شوند و رونـق كـار از آنـجايي بيشتر ميشود كــه”مولوي“ با اشعار ‏زيبايش به آنان مي پيوندند و عطار ، سنايي ، شيخ شبستري كه همه از شعراي صوفي مسلك بودند جمع آنان را ‏کامل می کنند .‏

‏«فولوتين» ، شخصيتي بود از اهل تسنن ، با مذهب مالكي ، در«اندلس» اسپانيا و در عرفان كار مي كرد ، مانند ‏‏«مجلسي» كه شيعه بود و در حديث كار مي كرد و «فولوتين» به اين نكته توجه نكرد،خالقي كه اشياء را بوجود ‏آورده بايد قبل از اشياء باشد ، چگونه مي تواند هم خالق باشد هم عين اشياء؟!‏

علّت فاعلي غير از علّت مفعولي است ، علّت موثر  ، غير از علّت متأثر است .‏

گاهي اشكال مي كنند كه ممكن است علّت مؤثر و متأثر باهم باشند ، مثلاً ، يك طبيب بيمار، كه خودش خودش ‏را معالجه مي كند ،كه هم علّت مؤثر است و هم علّت تأثير پذير!‏

جواب واضع است ، انسان موجود مركب است ، اگر مريض است با فكر علمي اش خودش را معالجه مي كند ‏، بدن او جدا از علم او است ، علّت مؤثر ، غير از علّت متأثر است .گاهي مي گويند: انسان به خودش زيان مي ‏زند ، هم فاعل است هم مفعول ، در اينجا هـم انسان مركب است ، قواي متعدد دارد ، قواي شهواني با قواي ‏عقلي در گير مي شود ، يك حقيقت واحد مؤثر و متأثر نيست .‏

‏ لذا فاعل اين عالم ، غير از ماده اوّليه آن است ، خدا اثر گذاشته و جهان متأثر شده ، ‏خالق و مخلوق يكي نيست .‏

موحدانِ پيرو استدلال قرآن در وحدت قرآني به اين معناو حقيقت ميرسند كه : به هر سو كه مي نگرند با ‏خدا روبرو مي شوند

‏ وَ ِللهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغرِبُ فَأَينَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله ( بقره /115)‏

يعني : بگو مغرب و مشرق همه از آنِ خداست ، به هر سو كه روي كنيد با خدا مواجه  مي شويد .‏

در هرچه بنگرم تو پديدار بوده اي           اي نا نموده رخ تو چه بسيار بوده اي

آنان به خدا شناسي ی با ”وحدت شهود “مي رسند ، نه ”وحدت وجود “ !!‏

خداي قرآن خودش را ” ليس كمثله شيء “= هيچ چيزمانند خدا نيست ،  معرفي  كرده ، چگونه ممكن است ‏خالق اشياء عين اشياء باشد؟ علّت غيرازمعلول است و حاكم غيراز محكوم و خالق جدا از مخلوق ‏است .‏

اشياء دلالت بر وجود خدا دارند و آيات مدلول او هستند ، مدلول خودِ خدا نيست .‏

وحدت وجودي ها شواهد قرآني هم براي پيروان آوردند كه :‏

إِنَّا ِللهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُون (بقره/156) = همه از خدائيم و بسوي او باز ميگرديم . ‏

موحدان گفتند : شما در ترجمه آيه دقّت نكرديد(آيه نمي گويد اِنَا مِنَ الله =همه از خدا هستيد) مي گويد” ‏اِنَا ِلله=همه مالِ خدا هستيد” لام مالكيت مي آورد“ مثل  ِللهِ مَا فِي الْسَمَواتِ وَ الارض = هر چه در آسمان و ‏زمين است از آن ِخدا است ! آيه ميگويد بسوي خـــــــدا باز مي گرديم «راجعون » نمي گويد«واصلون» ‏وصل مي شويد!وصل به خدا محال است .‏

باز گشتِ انسان به خدا ، باز گشتِ به ذات خدا نيست ، رجوعِ به خدا ، رجوع به حكم ‏خدا است ، كه همان بهشت و دوزخ است و اين مفهوم را بايد برمبناي (القرآن يفسر بعضه بعضا = ‏برخي ازآيات برخي ديگر را تفسير مي كنند) اثبات كرد ، در مورد خوبان مي فرمايد :‏

يَا أَيَّتُهَا الْنَّفسُ الْمُطمَئِنه= اي نفسِ آرام(خطاب به روح مؤمن در هنگام مرگ ) ‏

إِرجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَّهً مَّرْضِيَّه = خشنودِ خدا پسند به حضورِ پروردگارت باز آي  ـ در ادامه هم مي فرمايد :‏

‏ فَادْخُلِي فِي عِبَادي=  درزمره بندگان (خالص) من در آي ـ

فَادْخُلِي جَنَّتِي(فجر/27 الي30) = در بهشتِ من داخل شو .‏

نمي گويد در ذات من داخل شويد مي گويد در بهشتِ من داخل شويد ، در مورد ‏دوزخيان مي فرمايد :‏

مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَينَا مَرجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُون (يونس/70)‏

يعني :بهره قليلي از دنيا مي برند سپس بسوي ما باز مي گردند و آنان را به عذابي سخت به كيفر ‏كفرشان بچشانيم .‏

اگر مقصود باز گشتِ بسوي خدا بازگشت در ذات خدا بود ديگرآنان عذاب نمي شدند ، اين بازگشت به ذات ‏نيست ، بازگشت به  قوانين خداست . ‏

باز گفتند : موسي از كوه باز گشت ديد مردم گوساله پرست شده اند ، با آن كه خداوند او را خبر كرده بود ، ‏متغير شد و در حالت عصبانيت ريش برادرش هارون را كشيد و گفت قومي راكه از دست فرعون نجات داديم ‏و بسوي يكتا پرستي گرد آورديم چرا مجدداً گوساله پرست شدند ؟!  تو كه درميان آنان بودي !! ( قرآن ميگويد ‏هارون نبي بود ” مريم /53 “ ) هارون عذر آورد كه نزديك بود اين مردم مرا بكشند ، اي برادر دشمن را به من ‏شاد مكن ، و سپس موسي از خداوند طلب بخشش مي كند .‏

وحدت وجودي هـا مي گويند :  ‏

گوساله پرستي از نظر موسي همان خدا پرستي بود كه به برادرش هارون معترض شد كه چرا مانع مردم شدي؟!!‏

قرآن مي گويد موسي معترض شد كه چرا سكوت كردي ، اگرموسي قبول داشت كه گوساله پرستي عين خدا ‏پرستي است چرا اعتراض كرد ؟!پس فرعون پرستي هم خدا پرستي است از اين جهت شيخ شبستري مي گويد :‏

مسلمان گر بدانستي كه بت چيست            بدانستي كه دين در بت پرستي است

موحدان گفتند و ميگويند:‏

چرا حضرت ابراهيم بت ها را شكست ؟!!‏

چرا پيامبر خدا حضرت علي را بر دوش گرفت و بت ها را سرنگون كرد؟!!‏

‏       چرا موسي بت گوساله را ذوب كرد ؟!‏

اين مسائل ازآنجا بوجود آمد كه عارفشان گفت :‏

ان العارف يري الحق في الاشياء بل يريه عين كل شي=عارف خدارادرهمه اشياء مي بيند ، بلكه عين همه اشياء ‏مي بيند .‏

به هرحال ، اين منطق عارفانه و صوفيانه با استدلال قرآن و عقل به هيچ وجه سازش ندارد .‏

هُوَ الْأَوَّلُ وَالْأَخِرُ وَالْظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيم (حديد /2)‏

يعني : او اول ، آخر، ظاهر و باطن است و او به همه چيز دانا است. ‏

من اوّل هستم به همه ذاتم(هويتم) ، آخر هستم با تمام ذاتم ،  ظاهر و باطن هستم با همه ذاتم .‏

اين صفات ، همه از صفات نسبي هستند ، به همين جهت آخر آيه مي فرمايد:‏

‏ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيم= يعني اشياء هستند و او هم هست = يعني بين او و اشياء نسبت آگاهي بر قرار است .‏

تماماًغيب هستم وباآنكه ظاهر هستم، بشرنمي تواند مرا درك كند ، از يكطرف مي فرمايد : الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالغَيب( ‏بقره/3)= كسانيكه به غيب (خداوند)ايمان مي آورند و طرف ديگر مي فرمايد: مَا كُنَّا غَائِبِين(اعراف/7)=( و از ‏حالشان غافل و) غايب نبوده ايم ، چگونه ممكن است هم غايب باشد هم حاضر ؟! اين ها تناقض نيست بلكه بُعد ‏هاي مختلف سخن است براي درك .‏

يعني: من غايب هستم به سبب درك بشري شما ولي همه جا حضور دارم.‏

انساني كه كه سخن مرتب و منظم مي گويد عقل را كه بُعد باطني وجودش  است را نشان مي دهد ، در حاليكه ‏عقل نه قابل ديدن است و نه قابل لمس ، و قـــــرآن كريم مي فرمايد:‏

قَدْ بَدَتِ الْبَغضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ = براستي بغض و كينه از دهانهايشان آشكار شد .‏

وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُم أكبَر (آل عمران/118)= و آنچه در سينه هايشان مخفي دارند بزرگتر است .‏

در حاليكه بغض و كينه حالت روحي است در دهان كسي نمي آيد ، يعني حرف هائي زدند كه بغض و كينه ‏هايشان را آشكار كرد .‏

بنابراين ظاهر بودن خدا به سبب آثار اوست ، همان گونه كه بغض و كينه به سبب آثارش خود را نشان مي دهد ‏و حتي اگر معني دوّم ظاهر كه غالب است را هم در نظربـــگيريم ( در سوره صف آيه 14) باز به اين معني هم ‏خداوند غالب بر همه اشياء است .     ‏

اي پدر:خداي‎ ‎قرآن نمي گويد بخشي از وجود من پنهان و بخشي ازآن به صورت ‏موادِ آشكار است !!‏

انسان وقتي يك تابلوي نقاشي رامي بيند،آن تابلومعرف يك نقاش است،كم كم نقاش را هم حاضر تصوّر مي كند ‏، عالم اثر وجود خداست و خدا هم مي گويد همه عالم آياتِ من هستند .‏

اگر عالم قسمتي از وجود خداست چرا موسي (ع) ميگويد خداوندا خودت را بمن نشان بده و خداوند مي ‏فرمايد هرگز مرا نخواهي ديد .‏

لَّاتُدْرِكُهُ اْلأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِير( انعام/103)‏

يعني : ديدگان او را درك نكنند و حال آنكه او ديدگان را درك كند ، او باريك بينِ  آگاه است  .‏

اصولاً در شيمي تناسب ها باعث تركيب مي شوند و اگر تناسبي نباشد تـركيبي صورت نمي گيرد . ‏

اي پـدر: چگونه ممكن است انسان فاني در خداي باقي باشد ؟!‏

چگونه ممكن است،انسان فقير با خداي غني درهم باشند ؟!  قرآن نمي گويد: خداوند شما را ‏در خودش آفريده !! ‏

فَاطِرُ الْسّمَوَاتِ وَ الْأرضِ = خدا آفريننده آسمانها و زمين است . ‏

جَعَلَ لَكُم مِّن أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجَا = از خودتان (هم) همسراني قرار داده(آفريده). ‏

وَ مِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجا = و (نيز) از چار پايان اقسامي (آفريده است).‏

‏         يَذْرَوُكُمْ فِيهِ= با اين( تدبير) شما را بسيار مي گرداند .‏

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شيءٌ = چيزي مانند او نيست .‏

وَ هُوَ الْسَّمِيعُ الْبَصِير «شوري/11» = او شنواي بيناست .‏

اي پدر:درهمه پيام  سخن ازخلقتش ، آياتش، واينكه خودِ او بيرون از اشياء است ، ‏دارد.‏

ازآنجاكه نظرات شخصي اشخاص سرآغازپديدآمدن مذاهب بودپي آمدهاي بعدي و انحرافات جديد متوقف ‏نمي شوند  .‏

باز عرفا و صوفيه  گفتند ، عالم زنده است و صاحب اراده شعور با تسبيح لفظي ، ولي ما نمي شنويم .‏

وَ إِنْ مِّنْ شّيءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمِدِهِ وَلَكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم (اسراء/44) ‏

يعني:هيچ چيز نيست مگرآنكه با حمد او راتسبيح مي گويندولي شما آنرا در نمي يابيد .‏

درحاليكه مخاطب آيات قبل و بعدكفار هستند ، مي گويد تمام عالم هستي در حالت اطاعت از پروردگارشان ‏هستند ولي شما اين را نمي فهميد ولي مؤمنان مي فهمند . ‏

نمي شنويد به عربي مي شود «ولكن لاتسمعون تسبيحهم» – آيه ميگويد« وَلَكِن  لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم »= اي كفار ‏شما فهم و درك آنرا نداريد .‏

اي پدر :اصولاً اين افكار موجبات بت پرستي را فراهم آورد ، وقتي همه  عالم  مي شنوند ، پس هربتي مي ‏شنود ، شعور و درك دارد ،  ابراهيم بت شكن كارعبثي كرد كه  بت ها را شكست !! ‏

اگرموجودات زنده بودند چرا قرآن ميگويد :‏

‏         أَمْوَاتٌ غَيْرٌ أَحْياءٍ = (خطاب به بت پرستان مي گويد) مرده هستند ، زنده نيستند ـ

وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُون (نحل/21) = درك ندارند(وحدت وجودي ها بايد بگويند ، بله ، زنده هستند ، شعور ‏دارند)و در نمي يابندكي برانگيخته مي شوند .‏

اگر همه موجودات زنده هستند پس فرق بين مرده و زنده چيست ؟!‏

وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتَي (حج/6)= خدامردگان رازنده مي كند يعني چه ؟!‏

قرآن كريم مي گويد: وَ مَا يَسْتَوِي اْلأَحْيَاءُ وَ لَا الأَمْوَات (فاطر/22)= آيامردگان و زندگان مساوي هستند ( وحدت ‏وجودي ها درجواب اين آيه بايد بگويند بله زنده هستند!)‏

حتي در عرف بشر هم مرده و زنده متفاوت است .‏

قرآن مي گويد : ‏

فَانْظُر إِلي آثَارِ رَحْمَتِ الله (روم /50)‏

يعني: به آثار خلقت خدا نگاه كن .‏

‏         چو نور ،كه ، از شمس جدا هست و جدا نيست

‏                                                       عالم همه آيـــات خدا هست و خدا نيست

هر جـا نـگرم ، جـلوه گـه شاهـد غيـبي است ‏

‏                                                       او را نتوان گفت و كجا هست و كجا نيست

در آينه بيني ، اگر صورت خـــــــــــود را

‏                                                      آن صورت ، آيـــنه شما هست و شما نيست

يعني اين عالم جلوه گاه خداست ، عالم خدا نيست ، آيات خدا در اين عالم نمودار شده.‏

به هر صورت خداي وحدت وجودي ها غير از خداي موحدانِ قرآني است ،

خداي موحدان ، خداي معرف قرآن است  كه او حاكم بر كون و مكان است. ‏

خداي وحدت وجودي  ها ماده المواد عالم است .‏

خداي موحدان آفريننده عالم است.‏

وحدت وجودي ها مخلوق را خدا گرفته اند .

وَ مَا قَدَرُ اللهَ حَقَّ قَدْرِه (انعام/91)= قدر خداوند را آنطور كه سزاوارِ ارجِ اوست ،ارج نگذاشتند.‏

وقرآن مي گويد :كساني كه موجودات و اشياء را جزء خدا ميدانندكافرند .‏

وَ جَعَلُواْ لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزءًا إِنَّ الإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُّبِين (زخرف/15)‏

يعني:براي خداازبندگانش جزيي ازخدا قرار دادند « در حاليكه مخلوق خدا بودند»كه بي گمان انسان بسيار ‏ناسپاس و كفرآشكار است.‏


 

سایت مهتدین

Mohtadeen.com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرمودند: 
" والذي نفسُ محمدٍ بيدهِ لا يسمعُ بي أحدٌ من هذه الأمة ولا يهوديٌّ ولا نصرانيٌّ ثم يموتُ ولم يؤمنْ بالذي أُرسلتُ به إلاّ كان من أصحاب النار ". 
سوگند به آن ذاتی كه جان محمّد در دست اوست هيچ كس از اين امّت، از‌يهوديان و مسيحيان نيست كه رسالت من به گوشش برسد و ايمان نياورد مگر اين كه ‌از دوزخيان خواهد بود.
 مسلم 93/1 كتاب الايمان

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010