در مقابل بي خدايي ، از دل فلسفه فرقه اي نو با مبناي كتاب ، دين ، توجيه آيات ظهور كرد كه گفتند: جهان مادي جزيي از خداست .
شايد سرآغاز اين نظريه را بتوان در افكار” فلوتين “ حكيم اسكندراني يافت ، او درحوزه فلسفي درس خود در«مصر» مسئله وحـــدت وجود رامطرح مي كند ، اگر چه هند و يونان قديم نيز چنين باوري داشتند ، كتاب "سرّ اكبر" نوشته « اوتانيشات » سخن از وحدت وجود كرده است و در آنجا ” نعوذ بالله “ خداي تعالي را اسب بزرگي تجسم كرده كه پستي و بلندي هاي بدن آن اسب را كوهها و ديگر قسمت هاي بدن او را جزيي از عالم دانسته ، از ميان فلاسفه غربي ” اسپينوزا“ يهودي هلندي در كتاب "علم الاخلاق" خود به وحدت وجود معتقد است ، مي نويسد جهان يك شكل مادي اصلي و يك صورت دارد ، ماده اصلي خدا و شكل وصورت ها مخلوقات هستند .
آنچه مسلم است فلسفه وحدت وجود(همه خدايي) چه از طريق مصر و چه از طريق هند و يونان بميان مسلمانان آمده باشد ، دين اسلام و كتاب خدا با آن بيگانه است .
خداوند رابطه خود و انسان را تعيين كرده .
اللهُ خَالِقُ كُلِّ شَيءٍ ” زمر /62 “
خدا (كسي است كه) خالق همه اشياء است .
اين دسته خالق آن را حذف كردند و گفتند : اللهُ كُلِّ شَي ءٍ = خدا همه اشياء است .
ودليل اين هم واضح بود ،قبلاً در فلسفه خدا شناسي ی شان به ثنويت وجود رسيده بودند ، واجب الوجود و ممكن الوجود ، يعني به يگانگي وجود به شك افتاده بودند و گفتند : اشياء و انسان قبلاً نبودند ولي امروز هستند پس اينها ” ممكن الوجود“ هستند ، ذات مقدس احديت هميشه بوده و هست و خواهد بود پس او ” واجب الوجود“{ تا اينجا حقيقتي را مطرح مي كنند و به تدريج از اين حقيقت با توجيه ، برداشت باطل مي كنند}
گفتند : واحد يكي است كه آنهم وجود است و چون وجود متين مي شود ، صورتهاي مختلف به خود مي گيرد ، مثل دريا كه يك حقيقت بسيط و يك پارچه است اما چون موج بر مي دارد ، اشكال گوناگون بخود مي گيرد ، امواج هم درياهستند ، هم نيستند ، يعني دريا مي تواند بدون موج هم دريا باشد .
گفتند : عالَم حقّ و خلق چنين حالتي دارد ، ”وجود“ حقيقت عالم هستي است كه خداست و متأين شده مخلوقات پديد آمده اند وچون ازتأين باز ايستاده او هنوز خالق است ، چنانكه موج ، حاصلِ تأين دريا بود و چون ازحالت تأين باز گشت همان دريا شد .
اي پدر:جواب اين دسته بسيار ساده است : اصولاً مثال دريا و موج مثال غلطي است ، چرا كه علم امروز مي داند كه ايجاد موج يك عامل بيروني چون فشار هوا دارد ، يعني اگر فشار هوا نبود ، موجي هم نبود ، خود دريا عامل ايجاد موج نيست .
{ نكته : يكي از بزرگترين فلاسفه كه بـــــا چنين افكاري به مبارزه پرداخت
« ملاصدرا» بود او گفت عرفا و صوفيه خداوند را چـون هـيولايـي نشان ميدهند كه به اشكال مختلف در مي آيد}
قرآن كريم انسان رابسوي«يك»”وحدت وجود“ميخواندنـه
” ثنويت وجود“ و آن وحدت دركثرتِ آثار است .
مي فرمايد:سبحان الله= منزه است خدا(يعني غيري را نشان مي دهدكه در مقابل آنان مي گويد منزه است)،سپس مي گويد: عما يصفون = از اين اوصاف .
و خداوند كثرت آثار خويش را درآيات گوناگون نشان ميدهد .
هُوّ الَّذِي يُصَوِّرُكُم فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاء ( آل عمران /6)
يعني:خداكسي است كه شمارادر رحمهاآنگونه كه بخواهد نقشبندي مي كند
” زشت يا زيبا“
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً (نحل /10)
يعني :اوست خدايي كه آب را از آسمان فرو مي ريزد .
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ الَّيلَ وَ الْنَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ(انبياء/33)
يعني :خداست كه شب و روز و خورشيد و ماه راآفريد .
درهمه آيات ،كثرت آثار را ياد آور مي شود تا انسان را متوجّه:اراده واحد ـ تدبير واحد كند .
يعني خداوند اشياء را مظهر و آيت خود نشان مي دهد نه جزيي از خود .
يك چراغ است در اين خانه و از پرتو وي
هر كجا مي نگرم انجمني ساخته است
وَ إِن مِّن شَي ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ (اسراء/44)
يعني :هيچ چيز نيست مگر تسبيح خدا را مي كند.
خودِ وحدت وجودي ها قبول دارند كه ماده المواد عالم مستقل از شكل و رنگ نيستند و قبول دارندكه« واجب الوجود» ذات مستقل و مستغني از غير است ، امّا درمقابل اين سؤال كه چگونه ممكن است ماده اي مستقل نباشد و خداي هستي باشد متحيّر مانده اند!
يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيد (فاطر/15)
يعني :اي مردم شما همه محتاج و فقير به خداوند هستيد و تنها خداست كه بي نياز بالذات و ستوده صفات است .
بنا براين مواد عالم همه حادث و متغير مي شوند .
هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِيءُ الْمُصَوِّر (حشر /24)
يعني : اوست خالق عالم و شكل دهنده ”مواد“ .
اگر خداوند جزءِ مواد جهان بود نهايتاً كارش شكل دادن بود نه ايجاد ، خودش نمي توانست خودش را بوجود بياورد .
وَهُوَ الَّذِي يَبْدَوُاْ الْخَلقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيه ( روم/27)
يعني:اوكسي است كه آفرينش راآغازكرده«خلقت»وسپس اورابرمي گرداند «معاد» و اين كار براي او آسانتر است.
نمي خواهد بگويد خلقت اوّليه براي ما مشكل بود ، قضيه آسان وآسانتررامطرح مي كند، مي گويد در ابتدا ماده اوّليه نبودآنراخلق كرديم ، صورت سازي كرديم ، درمرحله بعد كه ماده اوّليه موجود شده و نيازبه خلق مجدد آن نيست فقط صورت بندي مي خواهد ،كار آسانتر است ، فكر انسان را متوجّه آسان و آسانتر مي كند .
خدا گاهي خودش را در عرش نشان مي دهد .
الرَّحْمَانُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي(طه/5)
يعني : آن خداي مهرباني كه بر عرش عالم به علم و قدرت استيلا يافت .
گاهي ميگويد :
وَ لّقّدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنْ
حَبْلِ الْوَرِيد(ق/16)
يعني : به راستي ما انسان را خلق كرديم و از وساوس و انديشه هاي او هم آگاهيم و ما از رگ جان به او نزديكتريم .
اين آيه را نيز دليل بر وحدت وجود گرفتند ، درحالي كه پيام آيه كاملاً روشن است و خداوند قرب احاطي خود را ياد آور مي شود .
وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِه (انعام/18) = او فوق همه بندگان است .
خداوند نمي گويد «من» دربدن شما هستم ، بلكه مي فرمايد «من» ازافكارشما آگاه هستم و آگاهي «من» به گونه ايست كه ازخود شمابه خود شما نزديكترم .
درابتداي آيه هم سخن ازخلقت و سپس از نزديكي خود سخن به ميان ميآورد .
إِنَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ مُّحِيط( فصلت/54)= او به همه اشياء احاطه دارد.
گاهي در همه جا هست
وَ ِللهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغرِبُ فَأَينَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله ( بقره /115)
يعني : مشرق و مقرب از آن خداست پس بهر سو كه رو كنيد با خدا مواجه هستيد .
در مورد مرده محتضر مي گويد :
فَلَوْ لَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلقُومَ = پس هنگامي كه جان به گلو گاه رسيد .
وَأَنتُمْ حِينَئِذٍ تَنْطُرُون = شما آنگاه مي نگريد. (بر بالين آن محتضر حاضر هستيد)
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنكُمْ وَ لَاكِن لَّا تُبْصِرُون(واقعه/83 الي85)= مابه او(محتضر)ازشما نزديكتريم ولي شما ما را نمي بينيد ( نمي خواهد بگويد خدا در آن مرده است و درآسمان نيست ويا آن مرده در خداست )
در يك جمع بندي : خدا ، هم در جان آدمي ، هم در آسمان و زمين ، و همه جا هست كه حكايت از احاطه علم و قدرت او دارد .
نكته:”ابن عربي اندلسي“كه ازبزرگان صوفيه است دركتاب” فتوحات مكيه “ مي نويسد : سبجان الذي اظهر الاشياء و هو عينها= منزه است خدايي كه اشياء را آشكار كرد و خود او عين اشياء است .
”ابن عربي“اين عقيده راازكتاب” علم الاربوبيه “ فولوتين مي گيرد و متاسفانه عده اي از عـرفا و مـتصوّفه پيرو ايـن عقيده مي شوند و رونـق كـار از آنـجايي بيشتر ميشود كــه”مولوي“ با اشعار زيبايش به آنان مي پيوندند و عطار ، سنايي ، شيخ شبستري كه همه از شعراي صوفي مسلك بودند جمع آنان را کامل می کنند .
«فولوتين» ، شخصيتي بود از اهل تسنن ، با مذهب مالكي ، در«اندلس» اسپانيا و در عرفان كار مي كرد ، مانند «مجلسي» كه شيعه بود و در حديث كار مي كرد و «فولوتين» به اين نكته توجه نكرد،خالقي كه اشياء را بوجود آورده بايد قبل از اشياء باشد ، چگونه مي تواند هم خالق باشد هم عين اشياء؟!
علّت فاعلي غير از علّت مفعولي است ، علّت موثر ، غير از علّت متأثر است .
گاهي اشكال مي كنند كه ممكن است علّت مؤثر و متأثر باهم باشند ، مثلاً ، يك طبيب بيمار، كه خودش خودش را معالجه مي كند ،كه هم علّت مؤثر است و هم علّت تأثير پذير!
جواب واضع است ، انسان موجود مركب است ، اگر مريض است با فكر علمي اش خودش را معالجه مي كند ، بدن او جدا از علم او است ، علّت مؤثر ، غير از علّت متأثر است .گاهي مي گويند: انسان به خودش زيان مي زند ، هم فاعل است هم مفعول ، در اينجا هـم انسان مركب است ، قواي متعدد دارد ، قواي شهواني با قواي عقلي در گير مي شود ، يك حقيقت واحد مؤثر و متأثر نيست .
لذا فاعل اين عالم ، غير از ماده اوّليه آن است ، خدا اثر گذاشته و جهان متأثر شده ، خالق و مخلوق يكي نيست .
موحدانِ پيرو استدلال قرآن در وحدت قرآني به اين معناو حقيقت ميرسند كه : به هر سو كه مي نگرند با خدا روبرو مي شوند
وَ ِللهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغرِبُ فَأَينَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله ( بقره /115)
يعني : بگو مغرب و مشرق همه از آنِ خداست ، به هر سو كه روي كنيد با خدا مواجه مي شويد .
در هرچه بنگرم تو پديدار بوده اي اي نا نموده رخ تو چه بسيار بوده اي
آنان به خدا شناسي ی با ”وحدت شهود “مي رسند ، نه ”وحدت وجود “ !!
خداي قرآن خودش را ” ليس كمثله شيء “= هيچ چيزمانند خدا نيست ، معرفي كرده ، چگونه ممكن است خالق اشياء عين اشياء باشد؟ علّت غيرازمعلول است و حاكم غيراز محكوم و خالق جدا از مخلوق است .
اشياء دلالت بر وجود خدا دارند و آيات مدلول او هستند ، مدلول خودِ خدا نيست .
وحدت وجودي ها شواهد قرآني هم براي پيروان آوردند كه :
إِنَّا ِللهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُون (بقره/156) = همه از خدائيم و بسوي او باز ميگرديم .
موحدان گفتند : شما در ترجمه آيه دقّت نكرديد(آيه نمي گويد اِنَا مِنَ الله =همه از خدا هستيد) مي گويد” اِنَا ِلله=همه مالِ خدا هستيد” لام مالكيت مي آورد“ مثل ِللهِ مَا فِي الْسَمَواتِ وَ الارض = هر چه در آسمان و زمين است از آن ِخدا است ! آيه ميگويد بسوي خـــــــدا باز مي گرديم «راجعون » نمي گويد«واصلون» وصل مي شويد!وصل به خدا محال است .
باز گشتِ انسان به خدا ، باز گشتِ به ذات خدا نيست ، رجوعِ به خدا ، رجوع به حكم خدا است ، كه همان بهشت و دوزخ است و اين مفهوم را بايد برمبناي (القرآن يفسر بعضه بعضا = برخي ازآيات برخي ديگر را تفسير مي كنند) اثبات كرد ، در مورد خوبان مي فرمايد :
يَا أَيَّتُهَا الْنَّفسُ الْمُطمَئِنه= اي نفسِ آرام(خطاب به روح مؤمن در هنگام مرگ )
إِرجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَّهً مَّرْضِيَّه = خشنودِ خدا پسند به حضورِ پروردگارت باز آي ـ در ادامه هم مي فرمايد :
فَادْخُلِي فِي عِبَادي= درزمره بندگان (خالص) من در آي ـ
فَادْخُلِي جَنَّتِي(فجر/27 الي30) = در بهشتِ من داخل شو .
نمي گويد در ذات من داخل شويد مي گويد در بهشتِ من داخل شويد ، در مورد دوزخيان مي فرمايد :
مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَينَا مَرجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُون (يونس/70)
يعني :بهره قليلي از دنيا مي برند سپس بسوي ما باز مي گردند و آنان را به عذابي سخت به كيفر كفرشان بچشانيم .
اگر مقصود باز گشتِ بسوي خدا بازگشت در ذات خدا بود ديگرآنان عذاب نمي شدند ، اين بازگشت به ذات نيست ، بازگشت به قوانين خداست .
باز گفتند : موسي از كوه باز گشت ديد مردم گوساله پرست شده اند ، با آن كه خداوند او را خبر كرده بود ، متغير شد و در حالت عصبانيت ريش برادرش هارون را كشيد و گفت قومي راكه از دست فرعون نجات داديم و بسوي يكتا پرستي گرد آورديم چرا مجدداً گوساله پرست شدند ؟! تو كه درميان آنان بودي !! ( قرآن ميگويد هارون نبي بود ” مريم /53 “ ) هارون عذر آورد كه نزديك بود اين مردم مرا بكشند ، اي برادر دشمن را به من شاد مكن ، و سپس موسي از خداوند طلب بخشش مي كند .
وحدت وجودي هـا مي گويند :
گوساله پرستي از نظر موسي همان خدا پرستي بود كه به برادرش هارون معترض شد كه چرا مانع مردم شدي؟!!
قرآن مي گويد موسي معترض شد كه چرا سكوت كردي ، اگرموسي قبول داشت كه گوساله پرستي عين خدا پرستي است چرا اعتراض كرد ؟!پس فرعون پرستي هم خدا پرستي است از اين جهت شيخ شبستري مي گويد :
مسلمان گر بدانستي كه بت چيست بدانستي كه دين در بت پرستي است
موحدان گفتند و ميگويند:
چرا حضرت ابراهيم بت ها را شكست ؟!!
چرا پيامبر خدا حضرت علي را بر دوش گرفت و بت ها را سرنگون كرد؟!!
چرا موسي بت گوساله را ذوب كرد ؟!
اين مسائل ازآنجا بوجود آمد كه عارفشان گفت :
ان العارف يري الحق في الاشياء بل يريه عين كل شي=عارف خدارادرهمه اشياء مي بيند ، بلكه عين همه اشياء مي بيند .
به هرحال ، اين منطق عارفانه و صوفيانه با استدلال قرآن و عقل به هيچ وجه سازش ندارد .
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْأَخِرُ وَالْظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيم (حديد /2)
يعني : او اول ، آخر، ظاهر و باطن است و او به همه چيز دانا است.
من اوّل هستم به همه ذاتم(هويتم) ، آخر هستم با تمام ذاتم ، ظاهر و باطن هستم با همه ذاتم .
اين صفات ، همه از صفات نسبي هستند ، به همين جهت آخر آيه مي فرمايد:
وَ هُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيم= يعني اشياء هستند و او هم هست = يعني بين او و اشياء نسبت آگاهي بر قرار است .
تماماًغيب هستم وباآنكه ظاهر هستم، بشرنمي تواند مرا درك كند ، از يكطرف مي فرمايد : الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالغَيب( بقره/3)= كسانيكه به غيب (خداوند)ايمان مي آورند و طرف ديگر مي فرمايد: مَا كُنَّا غَائِبِين(اعراف/7)=( و از حالشان غافل و) غايب نبوده ايم ، چگونه ممكن است هم غايب باشد هم حاضر ؟! اين ها تناقض نيست بلكه بُعد هاي مختلف سخن است براي درك .
يعني: من غايب هستم به سبب درك بشري شما ولي همه جا حضور دارم.
انساني كه كه سخن مرتب و منظم مي گويد عقل را كه بُعد باطني وجودش است را نشان مي دهد ، در حاليكه عقل نه قابل ديدن است و نه قابل لمس ، و قـــــرآن كريم مي فرمايد:
قَدْ بَدَتِ الْبَغضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ = براستي بغض و كينه از دهانهايشان آشكار شد .
وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُم أكبَر (آل عمران/118)= و آنچه در سينه هايشان مخفي دارند بزرگتر است .
در حاليكه بغض و كينه حالت روحي است در دهان كسي نمي آيد ، يعني حرف هائي زدند كه بغض و كينه هايشان را آشكار كرد .
بنابراين ظاهر بودن خدا به سبب آثار اوست ، همان گونه كه بغض و كينه به سبب آثارش خود را نشان مي دهد و حتي اگر معني دوّم ظاهر كه غالب است را هم در نظربـــگيريم ( در سوره صف آيه 14) باز به اين معني هم خداوند غالب بر همه اشياء است .
اي پدر:خداي قرآن نمي گويد بخشي از وجود من پنهان و بخشي ازآن به صورت موادِ آشكار است !!
انسان وقتي يك تابلوي نقاشي رامي بيند،آن تابلومعرف يك نقاش است،كم كم نقاش را هم حاضر تصوّر مي كند ، عالم اثر وجود خداست و خدا هم مي گويد همه عالم آياتِ من هستند .
اگر عالم قسمتي از وجود خداست چرا موسي (ع) ميگويد خداوندا خودت را بمن نشان بده و خداوند مي فرمايد هرگز مرا نخواهي ديد .
لَّاتُدْرِكُهُ اْلأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِير( انعام/103)
يعني : ديدگان او را درك نكنند و حال آنكه او ديدگان را درك كند ، او باريك بينِ آگاه است .
اصولاً در شيمي تناسب ها باعث تركيب مي شوند و اگر تناسبي نباشد تـركيبي صورت نمي گيرد .
اي پـدر: چگونه ممكن است انسان فاني در خداي باقي باشد ؟!
چگونه ممكن است،انسان فقير با خداي غني درهم باشند ؟! قرآن نمي گويد: خداوند شما را در خودش آفريده !!
فَاطِرُ الْسّمَوَاتِ وَ الْأرضِ = خدا آفريننده آسمانها و زمين است .
جَعَلَ لَكُم مِّن أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجَا = از خودتان (هم) همسراني قرار داده(آفريده).
وَ مِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجا = و (نيز) از چار پايان اقسامي (آفريده است).
يَذْرَوُكُمْ فِيهِ= با اين( تدبير) شما را بسيار مي گرداند .
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شيءٌ = چيزي مانند او نيست .
وَ هُوَ الْسَّمِيعُ الْبَصِير «شوري/11» = او شنواي بيناست .
اي پدر:درهمه پيام سخن ازخلقتش ، آياتش، واينكه خودِ او بيرون از اشياء است ، دارد.
ازآنجاكه نظرات شخصي اشخاص سرآغازپديدآمدن مذاهب بودپي آمدهاي بعدي و انحرافات جديد متوقف نمي شوند .
باز عرفا و صوفيه گفتند ، عالم زنده است و صاحب اراده شعور با تسبيح لفظي ، ولي ما نمي شنويم .
وَ إِنْ مِّنْ شّيءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمِدِهِ وَلَكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم (اسراء/44)
يعني:هيچ چيز نيست مگرآنكه با حمد او راتسبيح مي گويندولي شما آنرا در نمي يابيد .
درحاليكه مخاطب آيات قبل و بعدكفار هستند ، مي گويد تمام عالم هستي در حالت اطاعت از پروردگارشان هستند ولي شما اين را نمي فهميد ولي مؤمنان مي فهمند .
نمي شنويد به عربي مي شود «ولكن لاتسمعون تسبيحهم» – آيه ميگويد« وَلَكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم »= اي كفار شما فهم و درك آنرا نداريد .
اي پدر :اصولاً اين افكار موجبات بت پرستي را فراهم آورد ، وقتي همه عالم مي شنوند ، پس هربتي مي شنود ، شعور و درك دارد ، ابراهيم بت شكن كارعبثي كرد كه بت ها را شكست !!
اگرموجودات زنده بودند چرا قرآن ميگويد :
أَمْوَاتٌ غَيْرٌ أَحْياءٍ = (خطاب به بت پرستان مي گويد) مرده هستند ، زنده نيستند ـ
وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُون (نحل/21) = درك ندارند(وحدت وجودي ها بايد بگويند ، بله ، زنده هستند ، شعور دارند)و در نمي يابندكي برانگيخته مي شوند .
اگر همه موجودات زنده هستند پس فرق بين مرده و زنده چيست ؟!
وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتَي (حج/6)= خدامردگان رازنده مي كند يعني چه ؟!
قرآن كريم مي گويد: وَ مَا يَسْتَوِي اْلأَحْيَاءُ وَ لَا الأَمْوَات (فاطر/22)= آيامردگان و زندگان مساوي هستند ( وحدت وجودي ها درجواب اين آيه بايد بگويند بله زنده هستند!)
حتي در عرف بشر هم مرده و زنده متفاوت است .
قرآن مي گويد :
فَانْظُر إِلي آثَارِ رَحْمَتِ الله (روم /50)
يعني: به آثار خلقت خدا نگاه كن .
چو نور ،كه ، از شمس جدا هست و جدا نيست
عالم همه آيـــات خدا هست و خدا نيست
هر جـا نـگرم ، جـلوه گـه شاهـد غيـبي است
او را نتوان گفت و كجا هست و كجا نيست
در آينه بيني ، اگر صورت خـــــــــــود را
آن صورت ، آيـــنه شما هست و شما نيست
يعني اين عالم جلوه گاه خداست ، عالم خدا نيست ، آيات خدا در اين عالم نمودار شده.
به هر صورت خداي وحدت وجودي ها غير از خداي موحدانِ قرآني است ،
خداي موحدان ، خداي معرف قرآن است كه او حاكم بر كون و مكان است.
خداي وحدت وجودي ها ماده المواد عالم است .
خداي موحدان آفريننده عالم است.
وحدت وجودي ها مخلوق را خدا گرفته اند .
وَ مَا قَدَرُ اللهَ حَقَّ قَدْرِه (انعام/91)= قدر خداوند را آنطور كه سزاوارِ ارجِ اوست ،ارج نگذاشتند.
وقرآن مي گويد :كساني كه موجودات و اشياء را جزء خدا ميدانندكافرند .
وَ جَعَلُواْ لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزءًا إِنَّ الإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُّبِين (زخرف/15)
يعني:براي خداازبندگانش جزيي ازخدا قرار دادند « در حاليكه مخلوق خدا بودند»كه بي گمان انسان بسيار ناسپاس و كفرآشكار است.
سایت مهتدین
Mohtadeen.com
|